موضوع: "14 خرداد"

خاطره ای از یک رزمنده عاشق امام(ره)؛ رویای صادق یک رزمنده در 14 خرداد و عشق دیدار امام (ره)

14 خرداد، سالگرد رحلت امام است و در گروهی که اعضای آن اکثرا از رزمندگان جنگ تحمیلی و از یادگاران امام و انقلاب هستند، یک خاطره شیوایی نظرم رو جلب کرد و اشک در چشمانم جاری شد. مشتاق بودم که بدانم این رویای صادق برای کیست و آیا الان هم امکان دسترسی به ایشان هست؟

از پروفایل شخصی کسی که این مطلب رو گذاشته بود پرسیدم و بعد از ساعاتی دیدم نوشته: دنبال چی هستی؟
خیلی خوشحال شدم و پاسخ دادم، کسی که این اتفاق برایش رخ داده ؟ کسی که چنین با عشق برایش نوشتید؟
جواب داد: اینجا نیست . در آبهای گرم خلیج فارس، در جزیره کیش هستند.
دیگه دیدار حضوری مقدور نبود و با لطف حجت یاری، راوی این خاطره زیبا، شماره این عاشق امام را گرفتم. البته با هماهنگی و رضایت خود این رزمنده دلاور.
زنگ زدم و با احترام سلام و عرض ادب کردم و از اینکه وقت ایشان رو گرفتم عذرخواهی کردم.
متواضع بود و بیان صادقی که حکایت از مصاحبه های رزمندگان اسلام درزمان دفاع مقدس و صدا و سیما را داشتند.
هنوز به روشنی به یاد دارم روایت فتح شهید آوینی و گزارش های دیگر عزیزانی که با سوزی غریب در خطوط مقدم حاضر بودند و لحظه به لحظه موقعیت ها و رشادت های رزمندگان مناطق عملیاتی را ارسال می کردند. یادشان گرامی باد
گفتم: شما حسن رضایی هستید؟ و جواب داد در خدمتم، به آرامی از خاطره ای که دوستشون نوشته بودند، و من تمایل داشتم از زبان خودشان با جزئیات بیان کنند، پرسیدم.
رضایی ، مثل رزمندگان قدیم آرام بود و هنوز در لابه لای کلماتش می توانستی گل سرخ عشق و شور به اسلام و نظام را بچینی و هنوز به همان تازگی و صادقانه بود.
گفتم: معرفی خودتان و اینکه کجا بودید زمان جنگ و سال 68؟
گفت: حسن رضایی هستم . در جزیره کیش مشغول کارم و در زمان جنگ در همدان، لشکر انصار الحسین(ع) بودم و گردان غواصی لشکر 32 در انصار همدان
مدت حضورتان در جبهه ها را بیان می کنید؟
رزمنده اسلام ادامه داد: کربلای 4 و در شلمچه هم بودم و در عملیات مرصاد و جبهه های غرب کشور در حال خدمت بودیم.
از شب رحلت امام چه خاطره ای دارید؟
رضایی جواب داد: 13 خرداد 1368 بود. منطقه سر پل ذهاب، پادگان ابوذر بودم و احساس عجیبی داشتم. یک حس دلشوره و نگرانی ، سرم به شدت درد می کرد و بی حوصله بودم . با بی قراری رفتم به اتاق بهداری ، تنها جایی که آرامش خاصی داشت و کسی زیاد به این اتاق مراجعه نمی کرد.
قرص آرام بخشی خوردم و در گوشه ای دراز کشیدم و هنوز اون احساس بد را داشتم و افکاری که نا خودآگاه نگرانم می کرد. چشمانم را بستم و بعد از مدتی به خواب رفته بودم نمی دانم چند ساعت خوابیدم و چقدر دوستانم به دنبالم گشته بودند.
در اون زمانی که بچه ها در پی پیدا کردن من بودند و من بی خبر از همه جا در خوابی عمیق بودم. خواب دیدم که همه به داخل چادرهایی که در جلوی ساختمان غواصی هست حرکت می کردند. چادرهایی که برای اجرای مراسمات نصب کرده بودیم و حالت تکیه هایی که در ایام محرم برای عزاداری امام حسین(ع) نصب می شود ، را داشت.
دیدم بچه های پادگان، وقتی وارد آن چادرها می شوند، از طرف دیگر چادر با لباسهای مشکی بلندی که به تن داشتند به حالت دسته های عزاداری ، بیرون می آمدند و بر سر و سینه می زدند و نوحه سرایی می کردند. صدای شیون و عزاداری آنها در خواب، هنوز یادم هست.
برایم عجیب بود که نه ایام محرم است و نه شهادت یکی از ائمه . پس چرا عزاداری می کنند؟ در همان لحظات بود که بچه ها پس از گشتن زیاد، از پنجره اتاق بهداری به داخل آمده بودند و دیدم که مرا صدا می کنند و یکی از دوستانم با حالتی سرشار از اندوه گفت: کجایی بیا که بی امام شدیم و امام به رحمت خدا رفته.
هنوز باورم نمی شد و فکر می کردم که در خواب هستم و شوکه شده بودم . آن لحظه را هنوز خوب درک نمی کردم و در سرم غوغایی بود. حالت آرامشم را از دست دادم و به محوطه آمدم و خبر تلخی که آقای حیاتی در خبر اعلام کرد را گوش می کردم و اشک از دیدگانم جاری بود . هنوز قدرت حرف زدن را نداشتم و مبهوت خوابی که دیده بودم و این حالت بچه های پادگان ، یک رویای صادقانه و لحظه به لحظه تکرار همان تصاویر مبهم در سرم بود.
به دلیل آماده باش و حالت نظامی نتوانستیم در تهران برای مراسم تشییع پیکر پاک امام راحل حاضر شویم و این برایم بسیار تاسف و ناراحتی داشت و غمگین از اینکه چقدر آرزوی دیدار چهره چون ماه امام بر دلهایمان ماند و حالا حتی بعد از فراقش هم نتوانستم به بدرقه اش بروم.
برنامه که از تلویزیون پخش می شد همه بدون سر و صدایی و مبهوت نگاه می کردند و اشک آرام بر گونه ها می غلطید و حسرت اینکه حداقل می شد در مراسم باشیم.
زمان بسیار تلخی بود و خیلی سخت گذشت تا روز چهلم رحلت امام(ره) توانستم در مراسم حضور داشته باشم.

لرزش صدایش کاملا معلوم بود و من مبهوت بیان شیوای ایشان بودم وهیچ نگفتم، رضایی یادی کرد از همرزمان جاویدش ، گویی از غافله ای جا مانده با حسرت می گفت: علی اصغر سماوات و علی محمدی زیرک از دوستان بسیار خوبی بودند که چون امام شهدا ماندن و جسم فرشی را تحمل نکردند و به سوی معبود خویش عاشقانه پر گشودند و تا ابد زنده شدند.
بعد از کمی آرامش و یک نفس عمیق گفت: خدا ان شاءالله لیاقت عنایت کند که از سربازان امام زمان باشیم و زیر پرچم ولایت انجام وظیفه کنیم و سعادت دیدار از نزدیک رهبر عزیزمان را داشته باشیم و از مدافعان حرم باشیم.
دیگر هیچ نگفت و ازدور کاملا می توانستی حس یک عاشق را درک کنی ، عشقی حقیقی که همیشه جاودانه است و خوشا آنانی که حقیقت را یافتند و بی قرار در انتظار وصال هستند و کاش همیشه باشند این اسناد ایثارها و گنج های گران ایران انقلابی و اسلامی ما که نشانه های عشق و شهادتند و از یادگاران امام (ره) .
کاش آرزوی این رزمنده ای که غریبانه جنگید و از کشور دفاع کرد و در جغرافیای دور ایران زندگی می کند براورده شود.
آرزویش دیدار رهبر و مولای خود داشت و هر لحظه دعایش سلامتی مقام معظم رهبری بود.
یادتان گرامی باد ای سلحشوران عاشق
یادداشتی از طاهره حاجیلو